این پست رو یه بار دیگه فرستاده بودم ولی نمیدونم چرا پاک شده !!!!!!!!!!!

دیروز آقای شوهر تشریف نیاوردن خونه اما منم کم نیاوردم و رفتم محل کارش چون بار اولم بود سخت راهو پیدا کردم وظاهرا همسر زنگ زده بوده خونه و من نبودم و شدیدا عصبانی بود

همچین از دیدنم خوش حال نشد  و کلی داد و بیداد کرد که چرا سر ظهری تنها و بی اجازه راه افتادم تو خیابونا  حالا نمیدونم جدا به خاطر این عصبانی بود یا اینکه رفتم محل کارش

چند باری تا مرز گریه پیش رفتم ناهارو به هردومون کوفت کرد به معنای واقعی کلمه  بعدم سپرد یکی برسونتم خونه

تو پله ها انقدر گیج و ناراحت بودم که نفهمیدم چطوری پخش زمین شدم یه لایه گوشت از ساق پام کنده بود

رفتم خونه و خوابیدم البته قبلش دو لیتری اشک ریختم بد جوری بهم برخورده بود

شب همسر اومد پشتمو بهش کردم و پتو رو کشیدم رو سرم شاید مسخره باشه  ولی قهر کرده بودم  پتو رو کنار زد و گفت چمه دوباره آبغوره گرفتم حدس زدم حتما حسابی چشمام ورم کردن  دوباره بغض کردمو حرفای تلنبار شده ی این چند ماهو ریختم بیرون بعد چند ماه صبرم تموم شده بود  فقط سکوت کرد اما قیافش عصبی بود بلند شدم رفتم بیرون لنگ میزدم و عصبانی بودم که چرا قفل چند ماهه رو شکوندم اون همیشه به احساساتم بی توجه بود یا مسخره میکرد هیچی برای یه زن بدتر از این نیست که احساساتشو مسخره کنی !

گفت چرا لنگ میزنی منم گفتم انقدر بی حواس و ناراحت بودم که از پله ها افتادم

اونم صبرش لبریز شد و گفت من یه بچه ی احمق دست و پا چلفتیم که راه رفتنم بلد نیستم منم گفتم تو منو خواستی اون موقع نمیدونستی بچم ؟ میخواستی چشماتو وا کنی اونم گفت من غلط کردم اینو که گفت بغضم ترکید و نشستم همون جا زار زدم

رفت بتادین آورد و گفت پاشم زخممو بشورم محلش نذاشتم بزور بلندم کرد برد تو حموم ...زخمم بدجور میسوخت و گریمو شدید تر میکرد اونم چند باری سرم داد زد که ساکت شم و دارم اعصابشو خورد میکنم

رفتم تو اتاق خوابیدم اونم در و کوبید و رفت بیرون نیم ساعت بعد اومد و بزور بردم شام بخورم مرتبم غر میزد که مردم زن دارن منم زن دارم خواستم بگم خودت چه گلی به سرم زدی که ادعاته ؟ ولی چیزی نگفتم

دوتا قاشق بیشتر نخوردم رفتم بخوابم بعد این همه مدت هنوز نمیدونه من از باقالی پلو متنفرم!

تو تخت بزور بغلم کرد و گفت من احمقم که با یه مشت فکر مسخره هم اونو عذاب میدم هم خودمو بعدم مثل همیشه فقط یه چیز میخواست

کلا بهتره دیگه تصمیم نگیرم چون دقیقا برعکسشو انجام میدم :/

 



نظرات شما عزیزان:

:
ساعت15:32---9 ارديبهشت 1394
مثبت باشید و مثبت فکر کنید<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18">

dar emtedade baran
ساعت13:00---4 ارديبهشت 1394
salam abjiii vagean bayad behet afarin goft vaseye sabret
abjiii dorostesh ham hamine didi indafe kare khodeto kardi hadagal indafe akhlagesh yekam avaz shode omidvaram az in be bad behtaram beshe
to ba in raftaret mitooni akhlag v alagheye onam be dast biyari
ta bad
پاسخ:سلام آبجی مرسی که هستی


باران
ساعت19:01---3 ارديبهشت 1394
آجی واقعا تصورشم سخته.
باید به صبرت احسنت گفت.
ولی تو مثبت فکر کن،و امیدوار باش.
پاسخ: :((


داداش محمد
ساعت16:14---3 ارديبهشت 1394
سلام آبجی
میدونی! مرد و زن از دوجنس مختلفن
عوالمشون باهم فرق داره..
الکی بد بین نباش
فقط کافیه دیدت عوض بشه
میبینی اونم یه جور دیگه شد
پاسخ: سلام داداش منم میخوام دیدمو عوض کنم ولی آسون نیست


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394برچسب:, | 15:27 | خانوم همسر |